دل واگو
من و دل و اشک وخاطره

 یکم : کاهش تصدی گری دولت

چراباید دولت در بخش آموزش و پرورش تصدیگری اش را یردارد ؟ اما در بخش نظامی نه؟



ادامه مطلب ...
جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: 12:20 :: نويسنده : اشکان

 تمام قد می ایستمروزگاری این دلم اباد بود.

به  حرمت قدی که هیچ خمیده نشد

تقدیم به تو که

چون سرو بلند قامت و استوار

سایه می افکنی بر زخمهای بسیار 

حالا که عظیم _زاده شد ایمانت

تا بر سر دار گل دهد عصیانت

دی شیخ به دور شهر چرخید و نیافت

انسان چو تو و صلابت طوفانت

زیور بیگم سید موسوی   

پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:, :: 7:7 :: نويسنده : اشکان

  

روزگاری این دلم آباد بود

در میانش شوری از فرهاد بود

یاد آن روزی که در شبهای تار

قلب من با روشنی همزاد بود

جای خونش نو عروسی خفته بود

جای غصه حجله ی داماد بود

گو، نیا باران ،که دلبر رفته است

از نخست ام ، آرزو برباد بود

گو نتابد ماه بر ویرانه ها

قلب ما آشفته از بیداد بود

موج میزد خون دل بر گونه ها

در خیالم لاله ی خرداد بود

لاله میگیرد نشان از درد من

خون دلهای منش در یاد بود

نم نم باران شعرم خشک شد

چشم تو ذوق مرا استاد بود 

 

پنج شنبه 10 تير 1395برچسب:, :: 6:26 :: نويسنده : اشکان

 

زیر باران 

روزگاری این دلم آباد بود.

در میانش شوری از فرهاد بود.


یاد آن روزی که در شبهای تار.

قلب من با روشنی همزاد بود.


جای خونش نو عروسی خفته بود.

جای غصه حجله ی داماد بود.


گو نیا باران که دلبر رفته است.

از نخستم آرزو برباد بود


گو نتابد ماه بر ویرانه ها

قلب ما آشفته از بیداد بود.


موج میزد خون دل بر گونه ام

در خیالم لاله ی خرداد بود


لاله میگیرد نشان از درد من

خون دلهای منش در یاد بود


نم نم باران شعرم خشک شد.

چشم تو ذوق مرا استاد بود .

 

دو شنبه 31 خرداد 1395برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : اشکان

 

 

 

 

 

 

 

 

شان نزول شعرهای مرا از باران بپرس

از سیلابهای تندوتیز بهاری

که می غرد و

می کوبد

به یغما میبرد  تمامم را!

من در مسیر بادهای باران زا

شعر نخواهم گفت

من از زنانگیم

از سکوت مانده در گلویم

و بغضهای شبهای کودکیم

با هیچ کس

سخن نخواهم گفت

زنها همه شبیه همند

درست حدس زدی!

زنهادر رویای خسته پدری

به دنیا می آیند

در دامان سبز مادری

اشک می ریزند

وشویهایشان, مردانشان

سایه های سردو موهوم

در کابوسهای شبانه شان!

درست فهمیدی

زنها,زنها,زنها

هرروز در غروب دلگیر یک بعدازظهر

زنانگیشان را نفرین می کنند

وهر شب!

در بستری سرد و مایوس

مرگشان را آرزو

زنها همه شبیه همند

باغصه هایی به رنگ سیاه و چشمانی که

در پی خوشبختی

سوسو می زند

یک روز که سرخوش بودم

شاید

قصه دخترکی را برایت بگویم

که لبخندهایش را

زیر درختهای بلند توت

چال کرد

و عروسکهایش را در صندوقچه

کهنه خاطراتش سوزاند

درست حدس زده ای

زنها همه شبیه همند

آنها به اعجاز نگاهی

آغاز می شوند و به طراوت بوسه ای سبز

قضاوتش نکن!!!!

 

 

زیور بیگم سید موسوی ۹۴/۹/۱۵



ادامه مطلب ...
یک شنبه 23 خرداد 1395برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : اشکان

 

 

 

تقدیم به رسالت چشمانت

 

و استواری گامهایت

   

سرگذشت عجیبی ست

رویاهای تو و

عاشقانه های من

 



ادامه مطلب ...
جمعه 21 خرداد 1395برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : اشکان

صحنه :

میزگرد تلویزیونی ، یک تن مجری ، دکتر الف ، تا یا و دکتر شین در استودیو نشسته اند .

پرده ی یک

مجری : (با لباس ژولیده و بی حال) با عرض سلام خدمت بینندگان گرامی ، در ادامه سلسله برنامه های تلویزیونی با عنوان "شناخت دیگران" یا "دیگر شناسی" امروز هم در خدمت دو تن از استادان محترم فلسفه جناب دکتر شین . فیلسوف دیگر شناسی که خودش از مشاهیر عالم هستند .

( دکتر شین از جایش بلند می شود به اطراف تعظیم می کند و سپس سر جایش می نشیند .) و جناب دکتر تا یا استاد فلسفه زبان وادبیات که ایشان هم از نام آوران دنیای فلسفه زبان هستند .

( دکتر تا یا از جایش بر می خیزد به اطراف تعظیم می کند و سر جایش می نشیند .)

 

مجری ادامه می دهد : با سپاس از هر دو عزیز به رسم مهمان نوازی در آغاز از جناب دکتر تا یا خواهش می کنیم بیشتر خودشان را برای بینندگان عزیز معرفی کند و بفرمایند که دلیل موجه تصمیم نامگذاری شما به نام "الف تا یا " چیست ؟ همچنین الف مخفف چیه؟



ادامه مطلب ...
سه شنبه 18 خرداد 1395برچسب:, :: 8:42 :: نويسنده : اشکان

             

کوچه ی قدیمی من

 

کوچه ای من داشتم همچون بهشت

مردمانی پر زمهر اندر سرشت

آن حوالی خانه ای بود ازامید

زیر سقف اش لاله با بختی سپید

لاله اش خورشید بس تابنده بود                

در وجودش دلخوشی آکنده بود 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : اشکان

 

 دل کولی من

 

کولي دل من

    دخترك كولي،دل من                                                          

     توميرفتي ونگاه من

    برجاي پايت ماسيده بود.               

    وآفتاب اميد،آخرين لبخند هايش را،                               

    نثاريخهاي مانده بركوهساردل من مي نمود.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 11 خرداد 1395برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : اشکان

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 6
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1